ترسم این است اگر جبر به ماندن باشد
مرگِ بی حوصله از یاد مرا خواهد برد
...
....
روز میلاد من است آمده ام دست کشم
به سر و گوشِ عرق کرده ی دنیای خودم
قول دادم که در این شعر فقط من باشم
تا خودم با همه خود باشم و تنهای خودم
قول دادم که در اندیشه ی خود حبس شوم
دل به بالا و بلندای خیالی ندهم
دوست دارم که خودم پشت خودم باشم و بس
به تنِ هیچ عقابی پَر و بالی ندهم
تو که رفتی پیِ تاب و طپش رود، برو
به قدم های اسیرِ لجنم فکر نکن
من به دستان خودم گورِ خودم را کندم
به پذیرایی و دفن و کفنم فکر نکن
من محالم،تو به ممکن شد
آی-ویدئو