ای شاهد ِ قدسی! که کَشَد بند ِ نقابات؟
و ای مرغ ِ بهشتی! که دهد دانه و آبات؟
خوابام بِشُد از دیده در این فکر ِ جگرسوز
کآغوش ِ که شد منزل ِ آسایش و خوابات
درویش نمیپرسی و ترسم که نباشد
اندیشهیِ آمرزش و پروای ثوابات
راه ِ دل ِ عُشّاق زد آن چشم ِ خماری
پیدا ست از این شیوه که مَست است شرابات
تیری که زدی بر دلام از غمزه، خطا رَفت
تا باز چه اندیشه کند رای ِ صوابات!
هر ناله و فریاد که کردم نشنیدی
پیدا ست نگارا که بلند است جَنابات
آی-ویدئو