آنچه انسان بدان راه برد از اصل آفرینش خویش ، آن است که داند که پیش از هستی خویش نطفه بود ، قطره اب گنده ، و در وی عقل نبود ، سمع و بصر نبود ، و سر و دست و پای و زبان و چشم نه ، و رگ و پی و استخوان و گوشت و پوست نه ، بل ابی بود سپید .
پس این همه عجایبها اندر وی پدید آمد : بگو آیا خود را خود پیدی آورد ، یا وی را کسی پدید آورد ؟
و چون شناخت که انکنون به درجه کمال است از آفریدن یک موی عاجز است ، داند که آن وقت که یک قطره اب بود ، عاجز تر و ناقصتر بود .
پس ضرورت وی را از هست شدن ذات خویش ، هستی ذات حق ا
آی-ویدئو