ساده، کوتاه اما تکان دهنده؛ پسری جوان، درست در میانهی زمستانی استخوان سوز، در جنگلی بزرگ و تاریک راه خود را گم میکند. فاصله چندانی با مرگ ندارد که یک گرگ ماده او را پیدا میکند. گرگ زخمی است و همانند او در یک قدمی مرگ قرار دارد. گرگ که زنده ماندن را خیالی باطل میبیند، پیشنهادی به پسر ارائه میکند: «مرا بکش، با پوستم خود را گرم و با گوشتم خود را سیر کن. اما قول بده اگر زنده ماندی از تولههایم مراقبت کنی و آنها را سیر نگه داری.» گرگ مرگ را میپذیرد و خود را به امید نجات جان بچههایش فدا میکند.
آی-ویدئو