بیگاه شد، بیگاه شد، خورشید اندر چاه شد
خیزید ای خوش طالعان، وقت طلوع ماه شد
ساقی به سوی جام رو، ای پاسبان بر بام رو
ای جان بی آرام رو، کان یار خلوتخواه شد
اشکی که چشم افروختی، صبری که خرمن سوختی
عقلی که راه آموختی، در نیمشب گمراه شد
جانهاي باطن روشنان، شب را به دل روشنکنان
هندوي شب نعرهزنان، كان ترک در خرگاه شد
باشد ز بازیهای خوش بيدق رود فرزین شود
در سایهٔ فرّخرخی بیدق برفت و شاه شد
شب روحها واصل شود، مقصودها حاصل شود
چون روز روشندل شود، هر کو ز شب آگاه شد
آی-ویدئو