ای دل گر از آن چاه ِ زنخدان به درآیی، هر جا که روی زود پشیمان به درآیی، هش دار که گر وسوسه ِ عقل کنی گوش، آدم صفت از روضه ی رضوان به درآیی، شاید که به آبی فلکت دست نگیرد، گر تشنه لب از چشمه ی حیوان به درآیی، جان میدهم از حسرت ِ دیدار تو چون صبح، باشد که چو خورشید ِ درخشان به درآیی!
آی-ویدئو