ای بی وفای سنگدل قدرناشناس
ازمن همین که دست کشیدی تورا سپاس
بامن که آسمان توبودم روا نبود
چون ابر هردقیقه درآیی به یک لباس
آیینه ای به دست تودادم که بنگری
خود رادر این جهان پراز حیرت و هراس
پنداشتی مجسمه سنگ و یخ یکی است؟
کو آفتاب تا بشوی فارغ از قیاس
دنیا دو روز بیش نبود و عجب گذشت!
روزی به امر کردن و روزی به التماس
مگذار ما هم ای دل بی زار و بی قرار
چون خلق بی ملاحظه باشیم و بی حواس
#فاضل_نظری
آی-ویدئو