تاچه پیش آید
غمش رادرنگینِ دل، نشاندم تاچه پیش آید
به یادش اشکِ بیحاصل، فشاندم تاچه پیش آید
به افسونِ تجسم،شبچراغِ چشم هایش را
به بزمِ شامِ تنهایی،کشاندم تاچه پیش آید
به سوی خالِ رخسارش،خیالِ تیزبالم را
برای دانه چیدن ها.پراندم تاچه پیش آید
به یادطرّه اش،رازِپریشانگردیِ دل را
به گوش بادِصحراگرد،خواندم تا چه پیش آید
سمندبادپایِ عقل را تامرزرسوایی
به دشتِ بی نشانِ عشق،راندم تاچه پیش آید
به سودای بهارانی که درباغش،بیاسایم
دراین پاییزِمحنت خیز،ماندم تا چه پیش آید
دل«شبدیز»
آی-ویدئو