وقتیازآسمانمعصبانیمیشدمبِچشمهایم خیرهـِمیشدوبالبخندمیگفتكه در نِگاهَمْغَرقَشنَكنمچراكِ آبیهـ دریابود؛نِمیدانمْ،شایدهماُقیانوس..موهایمرابِموجْهایی تشبیهمیكردكِپَرتوهای طَلایی رَنگِ خورشیدبرآنمیتابید.جیغْهایمرابِرَعْدُ و بَرْقْ،عَصَبانیّتمرابِطوفان،اَشْكْهایمرا بِبآرآنْ كِبیصِداازآسِمانِ چِشمهایم میبارید،ناراحتیّم رابِمَرگولَبخندمرابِ اِسمِ بَهارمینامید.حالاكِدَرآبمیدیدمش كِپُشتِسَرَمْ ایستادِوهنوززیبااماكَمیابریستبَهآنِ ای دارمْبَرایِماندنوتپیدنْباقَلبِزندگی ام...
آی-ویدئو