علی کوچیکه
علی بونه گیر
نصفه شب از خواب پرید
چشماشو هِی مالید با دَس
سه چار تا خمیازه کشید
پاشد نشس
چی دیده بود؟
چی دیده بود؟
خواب ِ یه ماهی دیده بود!
یه ماهی انگار که یه کُپّه دوزاری
انگار که یه طاقه حریر
با حاشیه ی منجوق کاری
انگار که رو برگ ِ گل ِ لاله عباسی خامه دوزی ش کرده بودن
قایم موشک بازی می کردن تو چشاش
دوتّا نگین ِ گرد ِ صاف ِ الماسی
همچی یواش
همچی یواش خودشو رو آب دراز می کرد
که بادبزن فرنگیاش
صورت ِ آبو ناز می کرد
...
فروغ فرخ زاد
به علی گفت مادرش روزی
آی-ویدئو