شبم که بی تو به آغوش اشک مهمانم
همان ستاره که تا صبحدم پریشانم
تمام بودن من درد می کند هرشب
من آن پرنده ی بی آسمان و نالانم
گریختم من از این ازدحام آدم ها
به جز تو از همه ی چشم ها گریزانم
از اینکه بیشتر از بیش عاشقت نشدم
از اینکه عشق تو را باختم پشیمانم
تو هم شبیه منی ..بیقرار و بی خوابی
تو هم دلت به دلم مبتلاست می دانم
به دردهای دلم گوش کن ، مرا بشناس
دلیل هستی من باش و مرز عصیانم
غزل سرودم و هر مصرعش به خود گفتم :
کجاست آن که سرآغاز بود و پایانم...
ویدا وکیلی
دکلمه رضوان
آی-ویدئو