آن کلاغی که پرید،
از فراز سرما/
و فرو رفت در اندیشه آشفته ابری ولگرد،
و صدایش همچون نیزه کوتاهی پهنای افق را پیمود/
خبر ما را با خود خواهد برد به شهر/
همه می دانند...
همه می دانند...
که من و تو از آن روزنه سرد عبوس،
باغ را دیدیم،
و از آن شاخه بازیگر دور از دست،
سیب را چیدیم...
آی-ویدئو