تو نبودی، دلتنگی در روحم خانه کرد. نبودی، مانند کوهها درد بر من میبارید، و با آمدنت قلب شکسته مرا به جانم برگرداندی. روزها یکی پس از دیگری میگذشتند و شبها هم با سردیِ بی تو بودن میگذشت. اما، چقدر صبر کردم، چندین بارش برف، چند بهار، با افکار پریشان و آشفته، چند پائیز، گم شده در مه، نبودی، غم و اندوه بر من هجوم میاورد مثل بارش کولاک بر کوهستان، اومدی و زندگی رو از نو برام فریاد کردی، با این حال چقدر، چقدر صبر کردم، چقدر صبر کردم، چقدر خنده که از دست رفت، چقدر رویاهایی که در آراگوی پنهان ماند.
آی-ویدئو