سحر آهسته راهِ روز می پیمود
ز برج و بارویِ دنیایِ شب،
خورشید پاورچین
به شهر صبح می آمد
تو گفتی لحظه ای دیگر
رها می شد هزاران تیرِ زرین
از کمانِ آرشِ خورشید
میانِ کوره راهی
مرد رهرو راه می پیمود
رهش پایان راهش بود و بارش کوله بارش بود
و بارِ کوله بارش یادگارش بود
میان کوله بارش یافت یاد و یارگارش را
و با او زیرلب می گفت
چراغِ عمرِ من بازیچه ی باد است
و من زین پس پیامم را
پیامِ بی
آی-ویدئو