دختر در دنیایِ زنانگی هایش،سرود عشق میخواند تا وقتی که جامعه مردسالارش،خانوم بودن را همچون تاجی روی سرش قرار میدهند تا به خواست خودشان به او جایگاه و اعتبار دهند. او اسیرِ جنگی نابرابر شده است.جنگی که اگر تن به اطاعت ندهد وجودش پذیرفته نمیشود. او از تاجِ بی ارج و قربی که به نشان عزت و جایگاه روی سرش گذاشته اند بیزار است.او خود را درون زندانی نامرئی میبیند که زندانبان هایش با نگاهشان به دنبالِ ظاهرِ آراسته ی او میگردند نه آنچه که در درونش میگذرد!
آی-ویدئو