هنگام جوانی، آنسوی افق آنجا
در دنیایی از مغناطیس و معجزات می زیستیم
اندیشه هایمان مدام و بی مرز پرسه میزد
زنگ ناقوس جدایی آغاز شده بود
درسراسر جاده طولانی و پایینتر از گذرگاه
آیا هنوز در دوراهه دیدار میکنند؟
دسته ی ژنده پوشی که گامهایمان را دنبال می کردند
پیش از آن که زمان رویا هایما را ببرد، می دویدند
انبوهی از جانوران کوچک را بر جای مینهادند
می کوشیدند مارا به زمین بدوزند
به یک زندگی دست خوش پوسیدگی آهسته ..............
آی-ویدئو