به دام زلف تو دل مبتلای خویشتن است
بکش به غمزه که اینش سزای خویشتن است
گرت ز دست برآید مراد خاطر ما
بدست باش که خیری بجای خویشتن است
به مشك چین و چگل نیست بوی گل محتاج
که نافههاش ز بند قبای خویشتن است
به جانت ای بت شیرین من که همچون شمع
شبان تیره مرادم فنای خویشتن است
چو رای عشق زدی با تو گفتم ای بلبل
مکن که آن گل خندان به رای خویشتن است
آی-ویدئو