در سرای مغان رفته بود و آب زده، نشسته پیر و صلایی به شیخ و شاب زده، سبوکشان همه در بندگیش بسته کمر، ولی ز ترک کله چتر بر سحاب زده، شعاع جام و قدح نور ماه پوشیده، عذار مغبچگان راه آفتاب زده، عروس بخت در آن حجله با هزاران ناز، شکسته کسمه و بر برگ گل گلاب زده، گرفته ساغر عشرت فرشته رحمت، ز جرعه بر رخ حور و پری گلاب زده!
آی-ویدئو