یادم هست در یكی از سفرهایی كه به روستاها می رفتیم، مصطفی در داخل ماشین هدیه ای به من داد. اوّلین هدیه اش به من بود و هنوز ازدواج نكرده بودیم، خیلی خوشحال شدم و همانجا باز كردم دیدم روسری است. یك روسری قرمز با گل های درشت. من جا خوردم امّا او لبخند زد و به شیرینی گفت: «بچه ها دوست دارند شما را با روسری ببینند»... ادامه در کامنت (لبیک یا مهدی)»»
آی-ویدئو