instagram @Boy.Rekani
انگار همين ديروز بود
یک عمر صبح زود بیدار ميشدیم
لباس فرم ميپوشیدیم
صبحونه خورده و نخورده
خواب و بیدار
خوشحال و ناراحت
به سمت مدرسه راه مى افتادیم
آخه قرار بود با سواد بشیم
روی نیمکت مينشستیم
صدای گچ روی تخته سبزو
که بهمون می گفتند سیاه است رو
ميشنیدیم
زنگ تفریحا كه ميشد يه نفس راحت ميکشیدیم
زنگاى آخر که میرسيد
مثل پرنده اى که در قفسش باز كردن
از خوشحالی پرواز ميکردیم
چقدر دلم برای اون روزها تنگ شده
چقدر دلم برای وتنگ شدهی همکلاسی تنگ شده
آی-ویدئو