تماشای ویدئو محمدحسن محب دکلمه « بی تو مهتاب شبی نه شب بارانی بود » از آی-ویدئو

دکلمه محمد حسن محب شعر بی تو مهتاب شبی نه شب بارانی بود دلم آبستن یک گریه طولانی بود راه میرفتم و هی خون جگر میخوردم در سرم فکر و خیالی که نمیدانی بود لشکر چادر تو خانه خرابی ها کرد چادرت چشمه ای از دوره ساسانی بود اه دریاب مرا دلبر بارانی من ای که معماری ابروی تو حیرانی بود توبه ها کردم و افسوس نمیدانستم آخرین مرحله کفر مسلمانی بود همه شهر به دنبال زلیخا بودند حیف دیوانه یک برده کنعانی بود
7 بهمن 1397
آی-ویدئو