گداخت جان که شود کار دل تمام و نشد بسوختیم در این آرزوی خام و نشد
به لابه گفت شبی میر مجلس تو شوم شدم به رغبت خویشش کمین غلام و نشد
پیام داد که خواهم نشست با رندان بشد به رندی و دردی کشیم نام و نشد
رواست در بر اگر میطپد کبوتر دل که دید در ره خود تاب و پیچ دام و نشد
بدان هوس که به مستی ببوسم آن لب لعل چه خون که در دلم افتاد همچو جام و نشد
آی-ویدئو