@avayehomay
@avayehomay
.
داد درویشی از سر تمهید
سر قلیان خویش را به مرید
گفت که از دوزخ ای نکو کردار
قدری آتش به روی آن بگذار
بگرفت و ببُرد و باز آورد
عقد گوهر ز درج راز آورد
گفت که در دوزخ هر چه گردیدم
درکات جحیم را دیدم هیزم و آتش و ذغال نبود
اخگری بهر اشتعال نبود
اخگری بهر اشتعال نبود...
هیچ کس آتشی نمی افروخت
زآتش خویش هر کسی می سوخت زآتش خویش هر کسی می سوخت
آی-ویدئو