مرا دوچشم به راه و دو گوش بر پیغام
توفارغی و به افسوس می رود ایام
شبی نپرسی و روزی که دوستدارانم
چگونه شب به سحر می برند و روز به شام
ملامتم نکند هیچ کس در این سودا
که عشق می بستاند ز دست عقل زمام
مرا نه دولت وصل و نه احتمال فراق
نه پای رفتن از این ناحیت نه جای مقام
بر آتش غم سعدی کدام دل که نسوخت
گر این سخن برود در جهان نماند خام
تصنیف خسرو خوبان:
ای خسرو خوب ،
ای خسرو خوبان نظری ،
سوی گدا کن ، حبیب من
رحمی به من ،
رحمی به منِ دل شده ی بی سروپا کن ، یار
رحمی به منِ دل شده ی بی
آی-ویدئو