چه سخته اینکه تیر غم همیشه تلخ و بیگاهه
همیشه راه سختی داره برگردی زبیراهه
به دنیایی پر از درد و بلا و آرزو داری
جلو چشمات یه زندونی بدون رنگ و بو داری
تو گوشت میله زندون میخونه شعر آزادی
رها کن قفل و زنجیر و برو تا (جای) آبادی
تو این زندون گرفتاری برا یک دونه گندم
اگر شد حتی لبخندی نگیر از لبهای مردم
نمیبینی چه نزدیکه بهت اونکه ازش دوری
واسه نزدیکتر بودن نمیدونی که ماموری
آی-ویدئو