خاکم و زیر و زبرم می کنی
در خور بذری دگرم می کنی
با تو کسی را خبر از خود نشد
می روی از خود خبرم می کنی
ظلمتم آبستن خورشید توست
آینه دار سحرم می کنی
از مس خویشم چه غم ای کیمیا
باورم آمد که زرم می کنی
آهوی من تا چه خرامیدن است
این که نه رامی و نه رم می کنی
تا ابدم تا ازلم می بری
به که تو بی پا و سرم می کنی
آی-ویدئو