داستان حسنک، ماجرای پسری روستایی است که پس از هجوم ابرهای سیاه و برف سنگین به روستایشان و سکوت مردم، با شماری از کودکان قصد پیداکردن خورشید و بازگرداندن بهار کرده و راهی کوهستان می شود. آنها در معرض حمله سرما و گرگ ها خود را به بالاتر از ابرها و نزدیکی قله کوه می رسانند. حسنک سپس از دوستانش جدا شده و با رساندن خود به قله کوه برای بیدارکردن خورشید تلاش می کند. وقتی خورشید بیدار می شود، حسنک بر قله کوه بلند بر اثر سرما به خوابی ابدی فرو رفته بود.
آی-ویدئو