نور رخ تو قمر ندارد
ذوق لب تو شکر ندارد
بیبهره ز دولت غم تو
از محنت ما خبر ندارد
آن کس که چو من به روی خوبت
دل میندهد مگر ندارد
دلدادهٔ صورت تو ای دوست
جان را ز تو دوستر ندارد؟!
جانا دل تو چو روزگار است
کن را که فگند بر ندارد
در سنگ اثر کند فغانم
وندر دل تو اثر ندارد
مگذار به دیگران کسی را
کو جز تو کسی دگر ندارد
از خون جگر کسی به جز سیف
در عشق تو دیده تر ندارد
سیف فرغانی
...
دلبرا پیش وجودت همه خوبان عدمند
سروران بر در سودای تو خاک قدمند
شهری اندر طلبت سوخته ی آتش عشق
خلقی اندر هوست غرقه ی دریای غمند
خ
آی-ویدئو