از زندگانیم گله دارد جوانیم
شرمنده جوانی از این زندگانیم...
....
بزن که سوز دل من به ساز می گویی
زساز دل چه شنیدی که باز می گویی
مگر چو باد وزیدی به زلف یار که باز
به گوش دل سخن دلنواز می گویی
مگر حکایت پروانه می کنی با شمع
که شرح قصه به سوز وگداز می کنی
کنون که راز دل ما زپرده برون شد
بزن که در دل این پرده به راز می گویی
گوش زمین به ناله من نیست اشنا
من طایر شکسته پر اسمانیم
گیرم که اب ودانه دریغم نداشتند
چون می کنند با غم بی همزبانیم؟
از زندگانیم گله دارد جوانیم
شرمنده جوانی از این زندگانیم
دار
آی-ویدئو