مریم اغلب روزها به بوستانی نزدیک خانه شان در یکی ازمحله های شمال شهر می رفت تا کمی قدم زده باشد وهم روزنامه و مجله بخواند.
دخترجوان یک روز که درحال قدم زدن بود به طوراتفاقی با مردی به نام کیارش آشنا شد. مرد میانسال خوش چهره، توجه مریم را حسابی جلب کرده بود.
چند روز پس ازاین آشنایی کیارش که خود را مجرد معرفی کرده بود به دختر جوان ابراز علاقه کرد. رابطه آنها هر روز صمیمی تر می شد تا اینکه کیارش ازعشق وعلاقه شدید به مریم سخن گفت واز او خواستگاری کرد.
چندی بعد هم کیارش، دخـــــــترجوان را به بهانه آشنایی با
آی-ویدئو