طبق ِعادت ِ شبانه اش بعد از کم کردن شعله ی سماور، رادیو کوچک ش را تست می کرد، که خیالش از بابت اذان ِ صبح راحت شود. که دیدم همایون می خواند. همان رباعی مولانا که تو با رخ چون بهار چونی بی من. گوشی را گرفتم و می دانست که طبق عادت می خواهم فیلم بگیرم. برخلاف مقاومت همیشگی اش جلوی دوربین، که باید لباسش مرتب باشد، روسری اش بدون چروک باشد، با دیدن تاریکیِ اتاق، فکر کرد نمی افتد.
آی-ویدئو