دیری است که از روی دل آرام تو دوریم
محتاج بیان نیست که مشتاق حضوریم
تاریک و تهی پشت و پس آینه ماندیم
هرچند که همسایه ی آن چشمه ی نوریم
خورشید کجا تابد از این دامگه مرگ
باطل به امید سحری زین شب گوریم
زین قصه ی پر غصه عجب نیست شکستن
هرچند که با حوصله ی سنگ صبوریم
گنجی است غم عشق که در زیر سر ماست
زاری مکن ای دوست اگر بی زر و زوریم
آی-ویدئو